خیلی مسخره است که جادوگر ِبنفش در ماه یکبار هم حالم را نمی‌پرسد، بعد یکهو سروکله‌اش پیدا می‌شود و پیام می‌دهد که نگرانتان هستیم! که توی این آشفته‌بازارِ حکومت حواستان باشد، پشت تلفن و توی چت در مورد اعتراضات چیزی نگویید، حرفی نزنید که سرتان را به باد بدهید.
فکر می‌کند هنوز یادم رفته، آن روزی که انگشتِ لاغر و درازش را که مرا یاد عصایِ جادوگرها می‌اندازد را توی صورتم جا کرده بود و می‌گفت هرچه سرت بیآید حقّ‌ات است.