وقتی به این خانه آمدیم به آقایِ راسل گفتم، این اتاقی که پنجره دارد، غارِ من باشد برای وقتهایی که دلم نمیخواهد تویِ دنیایِ آدمها باشم. او هم قبول کرد. الان چند روز است که تویِ غار تنهاییام ساعتها رو به پنجره و درختِ پیر مینشینم و به آهنگ -گل باوینه- گوش میدهم. افسرده شدهام؟ نه. فقط از دلتنگی لبریزم.
-بابا- قول داده بود قبل از خزان برسد، اما دیر کرده.
- ۷ آذر ۴۰۱ • ۰۹:۱۶