آقایِ راسل عزیز؛

الان که دارم این نامه را می نویسم، قرار ملاقات کاری داشته ای و به شهر دیگری رفته ای. من هم تنها در خانه نشسته ام. با خودم گفتم فرصت مناسبی ست برایت نامه ای بنویسم. مدتها بود که میخواستم دوباره شروع به نوشتن کنم. چندبرگی هم از یک سررسید را به سیاهی کشاندم ولی بعد، تمامشان را نابود کردم. می‌دانی همیشه ترس از این را داشتم که مبادا فکر و خیالهایم را کسی بداند و به آن بخندد. به قول صادق خان هدایت "یک چیزهایی هست که نمی شود به دیگری گفت، آدم را مسخره می کنند." برای همین آمدم و این وبلاگ را ساختم تا دوباره بنویسم. مگر با نوشتن خودم را نجات بدهم.

اگر روزی گذارت به اینجا خورد، از تو میخواهم یکبار دیگر به من اعتماد کنی، و اصلا به روی خودت نیاوری که نوشته‌هایم را میخوانی. باور کن حال من با این چند خط خوب می شود. خیلی خوب. وقتی می نویسم پایِ تمام برنامه هایم می مانم، از این حس و حالی که خودم را به دردنخور ترین موجود هستی می دانم دور میشوم. وقتی می نویسم دوباره میشوم آن آدم قبل که هیچ کسی نمی توانست روی عقایدش تاثیر بگذارد.

 

- 21 خرداد 1401 • ساعت 21:51