مادرم زنِ شاد و خندانی بود. روزگار سخت گرفت و خندههایش را دزدید. یعنی از وقتی -کاکا- را به آسمانها بخشید، تمامِ شور و نشاطِ زندگیاش هم رفت. بعد از آن اتفاق، خیلیها به او گفتند تویِ سوگ نشین. خیلیها بخاطر اینکه مادرم دیگر نخندید، تَرکَش کردند، ارتباطشان کم شد و زخم و زبانهایشان زیاد!
دلم نمیخواست این را باور کنم، اما -زنِ زیبارویِ زندگیِ من- خیلی زود پیر شد. خیلی زود.
- ۶ شهریورماه ۴۰۲