امروز قبلِ رفتن، موهایِ آباجی را بافتم، دور از چشم بابا توی اتاق بغلش کردم و گفتم: کاش انقدر از هم دور نمی‌شدیم آباجی، دلم برایتان تنگ می‌شود.
کوتاه و سخت و تلخ گفت؛ -دلت را محکم کن- .
گفتم: چهارده سال است که دارم تمرین می‌کنم دلم را محکم کنم، اما نمی‌شود. تنهایی آدم را ذره ذره از بین می‌برد آباجی. هیچ چیز حریفش نمی‌شود.
- ۱۶ دیماه ۴۰۱
- ساعت ۱۵:۳۸