کاکایِ عزیزم؛
مدتِ زیادیست که برایت نامهای ننوشتهام. شاید بگویی بیوفا شدهام یا خیال کنی حالا که یک کهکشان از هم فاصله داریم، تو را فراموش کردهام. هرگز. باید این را بدانی -یادِ تو- همینجا تویِ قلبِ من جا دارد. لایِ همین کتابِ حافظی که از شیراز برایم خریدی و تویِ صفحهی اولش نوشتی "تقدیم به خواهرِ مهربانم". ده سال است همین یک خط را هزار بار بوسیدهام. هزااار بار. میخواهم خیالت را راحت کنم و این را بدانی، اگر قرار باشد یک روز کُلِ حافظهام را از دست بدهم، -یاد و خاطراتِ تو- آخرین چیزی خواهد بود که به خاطر نخواهم آورد.
- در یادت؛ خواهرت
- ۱۴ تیرماه ۴۰۲